علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

روز کودک

کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم   کودک نازم ، پسر گلم روزت مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک     ...
17 مهر 1392

روزمرگی

پسر گلم ، مرد کوچکم          روز به روز داری بزرگ تر شدن ، شیرین تر شدنت رو می بینم و لذت میبرم ، انقد به دل میشینی که دل کندن از تو و تنها گذشتنت کار سختی شده و از همه مهمتر خیلی مهربونی و احساسی و همیشه دوست داری به همه محبت کنی ابته بماند که شیطنتهای خاص خودتم داری و اگه با بی محبتی و بی توجهی کسی مواجه بشی انقد بوس می کنی و عشوه میای که دل طرف رو میبری ، دیگه تقریبا همه کلمات رو میگی و لی جمله بندی رو هنوز کامل یاد نگرفتی و در حد 2-3 کلمه ، ولی منظورت رو به تو کامل میرسونی و کلی با هم درد دل می کنیم یواش یواش پروشه از پوشک گرفتنت هم شروع شده و خودت هم کلی همکاری می کنی تو دستشویی ب...
1 مهر 1392

3 شب و دو روز در بیمارستان

فرداجمعه بود و ما بايد تا شنبه مي مونديم و تمام شب اول تا صبح هر نيم ساعت بيدار شدي و شير خوردي و هر دفعه كه تو بيدار ميشدي براي شير خوردن ماماني مينا بالا سرت بود تا شيرت رو بخوري و مي گفت شايد بپره تو گلوت يا من وسط شير خوردن تو خوابم بپره و خدايي نگرده اتفاقي يافته ولي من خوشحال تر از اين حرفا بودم كه خوابم ببره و تازه زماني كه تو خواب بودي هم همش تختت رو مي كشيدم طرف خودم و نگات مي كردم و هر چي نگات مي كردم نه تنها سير نمي شدم بلكه دلم مي خواست بيشتر ببينمت و صبح كه شد پرستار اومد و گفت بايد كم كم از تخت بيام پايين و راه برم  . اون روز غروب همه اومدن به دیدن ما و بازم شب شدن و مادرانه های من برای تو در شب دوم شروع شد الان...
2 آبان 1391
1